- پخ پخ کردن
- بریدن چنانکه سر مرغ و گوسفند و جز آنرا
معنی پخ پخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آهسته با کسی سخن گفتن، نجوی کردن (مردم ردیف ایستاده بودند ودر گوشی باهم پچ پچ میکردند)
صدا کردن فتیله چراغ و شمع و مانند آن چون روغنش تمام شود یا آب در آن باشد، اصطلاحی است که مکانیسین ها و عوام برای صدای موتور اتومبیل ها بهنگام خرابی آن استعمال کنند
قوی شدن (کره خر و اسب توانا شدن مرکوب برای سواری
زیر لب و آهسته با هم حرف زدن
از هم کندن و ریزریز کردن برگ های گل
قوی شدن پاهای کره اسب یا کره خر و کرۀ استر و توانا شدن برای بار بردن یا سواری دادن
((~. کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
صدا کردن فتیله چراغ و شمع و مانند آن، اصطلاحی است که میکانیسین ها و عوام برای صدای موتور اتومبیل ها به هنگام خرابی آن استعمال کنند
Jabbering
болтливый
plappernd
базікаючий
paplający
tagarelando
chiacchierando
parloteando
bavardant
prattelen
พูดพล่าม
mengoceh
تفاهمٌ
बड़बड़ाना
ぺちゃくちゃ言う
gevezelik yapmak
kubwabwaja
بک بکا کرنا